شهید احدی

برایم نحوه شهادت رزمنده هامون در جبهه ها خیلی جالب بود . چرا ؟

جالب اینجا بود که اونها بودند که نحوه شهادت خود را انتخاب می کردند و اینکه برگرده جنازشون یا نه ، این که کی برند  و ...

مثلا به نحوه شهادت شهید احمد رضا احدی (رتبه اول کنکور 64 تجربی ) اشاره می کنم .شهید احمد رضا احدی دستنوشته هاش در کتابی به اسم حرمان هور به چاپ رسیده است ، که دستنوشته های شهید از سال 61 که در عملیات رمضان شرکت میکنه  تا سال 65 که در عملیات کربلای 5 شهید می شه وجود داره . من این کتابو خوندم ، و تونستم جواب سوالاتمو بگیرم . و اون مسیر تکاملی را که انسان باید طی کنه تا به موقعیتی برسه که خدا عاشقش بشه و حالا وقتی این عشق به جایی برسه که دیگه کمال انقطاع و فنای الی الله درمانش باشه ،اونوقت خدا خواسته دله اون عاشق حقیقی را برآورده می کنه همان طوری که او می خواد و اونو پیشه خودش می بره !

یا بهتره اینو بگم که تو این کتاب من توانستم به اثبات عملی این حدیث قدسی برسم :

"من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته قتلته و من قتلته فعلی ربه – و من علیه الله انادیته"

 

"آن کس که مرا طلب کند؛ می یابد. آن کس که مرا یافت؛ می شناسد. آن کس که مرا شناخت دوستم می دارد. آن کس که دوستم داشت ؛ به من عشق می ورزد. آن کس که به من عشق ورزید؛ من نیز به او عشق می ورزم. آن کس که به او عشق ورزیدم؛ او را می کشم. و ان کس که من او را بکشم خون بهایش بر من واجب است. و آن کس که خونبهایش بر من واجب باشد؛ من ، خود  خونبهای او هستم."

و شهید احمد رضا احدی این مسیر را طی کرد تا به جایی رسید که در آخرین دستنوشته خویش در عملیات کربلای 5 ابراز می دارد :

 کمال انقطاع

 

و چند روز بعد به شهادت می رسد... 

این موضوعی بود که در زندگی خیلی دیگر از شهدا با آن برخورده بودم ،شهید عبدالحسین برونسی نیز همین وضعیت را داشت ، این که قبل از شروع عملیات بدر در جمع دوستان می گوید من در این عملیات شهید می شوم و اگر جنازه ام برگشت به مسلمانی من شک کنید !!! این یقین و اطمینان از کجا می آید ؟؟

شهید چمران نیز همین وضعیت را دارد و این که در لحظات آخرین عمرش در نوشته ای خبر از شهادت خود و رقصش در برابر مرگ را می دهد ... 

و....

عشق

شهید احمد رضا احدی

دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران

تولد: آبان ماه 1345 - اهواز

شهادت: 12 اسفند ماه 1365

در درگیری با کمینهای دشمن بعثی

پس از 15 روز که پیکر خونینش میهمان آفتاب بود باز گردانیده و در

آرامگاه عاشورای ملایر به آغوش خاک سپرده شد.

 

وصیت نامه : احمد رضا احدی

بسم ا... الرحمن الرحیم

فقط:

 ((نگذارید حرف امام به زمین بماند همین))

                                     

حدود یکماه روزه قرض دارم آن را برایم بگیرید و برایم

از همگی حلالی بخواهید

والسلام

کوچکترین سرباز امام زمان (عج)

احمد رضا احدی

منبع : کتاب حرمان هور

ع_____________ش____________ق 

  

تا آخرش رو بخون چیزی رو از دست نمی دی  ...

قصه قصه حب است . وقتی تمام زندگی انسان تمام افکار یک انسان بعد از خدا یک دوست باشد و آن هم دوستی همسنگ تو ،

قصه قصه فرهاد نیست ، افسانه مجنون نیست .

قصه لرزیدن قلبی و چکیدن اشکی است .

قصه ، قصه غریبی ست با یک آشنا ، میان این همه غریبه ها .

این دوستی مثل دوستی خیلی های دیگر نیست که با هر بادی بر باد رود ؛ دوستی ریایی و تظاهر نیست ؛

دوستی برای دنیا هم نیست ، دوستی برای خداست .

وقتی تمام برخورد ها و آمد و رفت ها برایت دوستی نسازند و همه را غریبه پنداری و آنگاه آنقدر محجوب و افتاده باشی و تشنه یک دوست که او را بیابی و برایش همه درد هایت را بگویی .

با لاخره خدا این یکی را آنطور که خودش می خواهد ، برایت مهیا می کند .

وقتی کنار این نوجوان هستی از قلبش آگاه نیستی . ولی گاهی چشمان اشک الود او هوشیارت می کند ، دستانت را می لرزاند . با تمامی وجود دوست داری که بتوانی برایش کاری کنی ؛

با این حال وقتی که او رفت ، برجایی نوشته بود : اگر علی را یک بار دیگر ببینم ، هرگز از او جدا نخواهم شد .

این جمله آتشت زد ؛ سوزاندت . از این جمله توانستی تمام قلبش را بخوانی ؛ تمام غم هایش را ، تمام زندگیش را ؛ چون سفره دل او پاک بود و پاک .

این بریده کلام که حاصل تکان های بی جای دست توست ، وقتی باورت می شود که دردمند باشی .

باید لحظه ای از غم جدا نباشی .

آخر بی غم ها آرام نیستند .

زندگی بی غم زندگی مردگان است . چه خوب گفته است که ارزش هر شخصی به اندازه درد و رنجی است که او در طی این چند روز دنیا می کشد .

وقتی قلبت  سرشار از محبت می شود ، وقتی وجودت یکپارچه شوق می شود ، وقتی سر تا پایت انتظار می شود . وقتی که شور در تمامی رگهای وجودت می دود و انگاه که خود را می نگری ، اب می شوی و می فهمی که دنیا جای ناکامی است .

گفته بودی که خیلی از کارها خیلی از حوادث از دست اراده انسان خارج است .

پس اگر زمانی به یکی از کارها احتیاجت شد باید چه کرد ؟

باید آن را نخواست ؟

یا اینکه از طلب آن باز ماند ؟

اگر مثل امروز قلبت سر شار از شور او باشد ولی او از دست اراده ات خارج ، آیا باید آن را رها کنی ؟

تمام وجودت عقده می شود چون با تمامی وجود طالب آنی

امروز خدا را شکر کن ؛ باز هم بیشتر

حوادثی هست که یک باره وجودت را اتش می زند ؛ پیکره ات را متلاشی می کند ؛ پرواز عقابی است به لانه گنجشکی ...

ادامه مطلب ...

مطلب دوم

آقا سـلام دختـــری از نســل ســوم ام

ســـر تا به پای هق هق و قـــدری تبســـم ام

شـعـــرم دخــیـل بـسـتـــه بــه تـــالار آیــنــه

همـســـایـه بـا طـــــــواف پریــشـان مــردم ام

گفـــتــی تــمــام رویـــش بـاران نــصیــب مــن

گفــتـــی که خــاک باشــم و حــالا تیــمــم ام

آب از ســرم گــذشتــه که مثل ستـــاره ها

مـا بیــن آسمــان و زمیـــن کـــامــلا گــــــم ام

در کوچــه های نیـــمه شب آواز می شــــــوم

تا نـبــض شــهر پــر شــود از هرتـرنــــــــــم ام

مادر ســری کشیــد به احسـاس شعر و گفـت

وقتــی تـو ســومــی من دیــوانـــه چنــدم ام ؟

ارثــش به من رسیـده که چون موج سرکـشـم

حس می کـــنم شبــیه خــودش در تلاطــم ام

وقتی هـمه به فکــر شفــایند و من جنون

پس هی جنون به من بده آقای هشتم ام

با عـــرض معـــذرت به بزرگــی قبــول کــــن

از مــــادری کبــوتـــر و از مــن کــه گنــــــدم ام

TinyPic image 

الـــــــــــــــــــــهی ! 

 
من کمترینـــــم و تو بســــــــــــــــیار

 
من هیچـــــــــم و تو بیشــــــــــــمار

 
من لرزانــــــــــم و تو اســــــــــــتوار

 
من انســــــــانم و تو کـــــــــــــردگار

  

ادامه مطلب ...

مطلب اول

موج بابا

اتل متل یه بابا

دلیرو زار و بیمار

 اتل متل یه مادر

یه مادر فداکار

 اتل متل بچه‌ها

که اونارو دوست دارن

آخه غیر اون دوتا

 هیچ کسی رو ندارن

 مامان بابا رو می‌خواد

 بابا عاشق اونه

 به غیر بعضی وقتا

بابا چه مهربونه

وقتی که از درد سر

 دست می‌ذاره رو گیجگاش

 اون بابای مهربون

فحش می‌ده به بچه‌هاش

همون وقتی که هرچی

جلوش باشه می‌شکنه

همون وقتی که هرکی

پیشش باشه می‌زنه

غیر خدا و مادر

هیچ‌کسی رو نداره

 اون وقتی که باباجون

موجی می‌شه دوباره

دویدم و دویدم

سر کوچه رسیدم

بند دلم پاره شد

 از اون چیزی که دیدم

بابام میون کوچه

افتاده بود رو زمین

مامان هوار می‌زدکه

شوهرمو بگیرین

مامان با شیون و داد

 می‌زد توی صورتش

قسم می‌داد بابارو

 به فاطمه ، به جدش

تو رو خدا مرتضی

 زشته میون کوچه

بچه داره می‌بینه

تو رو به جون بچه

بابا رو دوره کردن

بچه‌های محله

 بابا یه هو دوید و

زد تو دیوار با کله

هی تند و تند سرش رو

بابا می‌زد تو دیوار

 قسم می‌داد حاجی رو

 حاجی گوشی رو بردار

نعره‌های بابا جون

پیچید یه هو تو گوشم

الو الو کربلا

جواب بده به گوشم

مامان دوید و از پشت

 گرفت سر بابا رو

بابا با گریه می‌گفت

کشتند بچه‌هارو

 بعد مامانو هلش داد

خودش خوابید رو زمین

گفت که مواظب باشین

خمپاره زد، بخوابین

 الو الو کربلا

 پس نخودا چی شدن ؟

کمک می‌خوایم حاجی جون

 بچه‌ها قیچی شدن

تو سینه و سرش زد

هی سرشو تکون داد

رو به تماشاچیا

چشاشو بست و جون داد

بعضی تماشا کردن

 بعضی فقط خندیدن

اونایی که از بابام

فقط امروزو دیدن

 سوی بابا دویدم

بالا سرش رسیدم

از درد غربت اون

 هی به خودم پیچیدم

درد غربت بابا

غنیمت نبرده

 شرافت و خون دل

نشونه‌های مرده

آی اونایی که امروز

دارین بهش می‌خندین

 برای خنده‌هاتون

دردشو می‌پسندین

امروزشو ننبینین

 بابام یه قهرمونه

یه‌روز به هم می‌رسیم

 بازی داره زمونه

موج بابام کلیده

 قفل در بهشته

درو کنه هر کسی

 هر چیزی رو که کشته

 یه روز پشیمون می‌شین

که دیگه خیلی دیره

گریه‌های مادرم

 یقه تونو می‌گیره

 بالا رفتیم ماسته

پایین اومدیم دوغه

 مرگ و معاد و عقبی

کی میگه که دروغه؟

شاعر :  مرحوم ابوالفضل سپهر