عشق......

سبکباران خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سواران لحظه ای تمکین نکردند
ترحم بر من مسکین نکردند
سواران از سر نعشم گذشتند
فغان ها کردم اما بر نگشتند
اسیر و زخمی و بی دست و پا من
رفیقان این چه سودا بود بامن
رفیقان رسم همدردی کجا رفت
جوانمردان جوانمردی کجا رفت
مرا این پشت مگذارید بی تاب
گناهم چیست پایم بود در خواب
اگر دیر امدم مجروح بودم
اسیر قبض و بست روح بودم
در باغ شهادت را نبندید
به ما بیچارگان زان سو نخندید
رفیقانم دعا کردند و رفتند
مرا زخمی رها کردند و رفتند
رها کردند در زندان بمانم
دعا کردند سرگردان بمانم
شهادت نردبان اسمان بود
شهادت آسمان را نردبان بود
چرا برداشتند این نردبان را
چرا بستند راه اسمان را
مرا پایی به دست نردبان بود
مرا دستی به بام اسمان بود
شهید؛ تو بالا رفته ای من در زمینم
برادر رو سیاهم شرمگینم
مرا اسب سفیدی بود روزی
شهادت را امیدی بود روزی
در این اطراف دوش ای دل تو بودی
نگهبان ، دیشب ای غافل تو بودی
بگو اسب سفیدم را که دزدید
امیدم را امیدم را که دزدید
مرا اسب چموشی بود روزی
شهادت می فروشی بود روزی
شبی چون باد بر یالش خزیدم
به سوی خانه ی ساقی دویدم
چهل شب راه را بی وقفه راندم
چهل تفسیر ساقی نامه خواندم
ببین ای دل چقدر این قصر زیباست
گمانم خانه ی ساقی همین جاست

عاشق شد و خدا شمشیری به او داد، که عشق شمشیربازی است. شمشیری نه برای آن که بزند و نه برای آن که بکشد و نه برای آن که زخم بگذارد و خون بریزد. شمشیری تنها برای آن که بداند عشق، بازی است. بازی ای بسیار سخت و بسیار ظریف و بسیار خطیر. خدا شمشیری به او داد تا بداند دیگر نه نشستن جایز است و نه خوابیدن و نه آسودن. زیرا آن که شمشیری دارد باید در معرکه باشد؛ هشیار در میانه میدان.

اما آن شمشیر که خدا در آغاز به عاشقان می دهد، شمشیر چوبین است. زیرا که عشق در ابتدا به این و آن است و به کسان و ناکسان است. اما نه زخم شمشیرهای چوبی، چندان کاری است و نه درد شمشیرهای چوبی، چندان عمیق و نه مرگ با شمشیرهای چوبی، چندان مرگ. جهان اما میدان شمشیربازان چوبینی است. و بسیاری به زخم شمشیرهای چوبی از پا می نشینند. بسیاری به شکستن شمشیرهای چوبی شان دست از بازی می کشند. و بعضی چنان فریفته این بازی اند و چنان سرگرم، که گمان نمی برند بازی ای بزرگ تر نیز هست و حریفی قَدرتر و شمشیری بُراتر.
و این زمین آکنده است از شمشیرهای چوبی شکسته و شمشیرهای موریانه خورده و شمشیرهای زینتی بی کار آویخته بر دیوار.
هرچند بازی با شمشیرهای چوبی را هم لذتی است و شوری و شادی ای؛ اما چه شکوه ناچیزی دارد این بازی که شمشیرش چوبی است و حریفش این و آن میدانش به این کوچکی.
اما گریزی نیست که عاشقان، بازی را به شمشیری چوبی آزموده می شوند و آماده.
و آن کس که به نیکویی از عهده بازی با شمشیرهای چوبی برآید، کم کم سزاوار آن می شود که خدا شمشیری راستین به او بدهد؛ بُرنده و برهنه. و آن گاه است که خدا خود به میدان می آید تا حریف، عاشق شود و همبازی اش. و آن که با خدا شمشیربازی می کند، می داند که هرگز نخواهد برد. او برای باختن آمده است. اما چه لذتی دارد این بازی؛ بازی با خداوند. و چه شورانگیز است زخم این شمشیر و چه شیرین است درد این شمشیر و چه خوش است مرگ، زیر چکاچک رقص این شمشیر.
و عاشقان می دانند که زندگی چیزی نیست جز فرصت شمشیربازی با خدا.

عشقی که بر انسان بُوَد، شمشیر چوبین آن بُوَد آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا
نظرات 2 + ارسال نظر
pwinner دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 http://bitsy.me/3e

بزرگترین سایت پیش بینی مسابقات ورزشی همراه با جوایز میلیونی بدون قرعه کشی
پرداخت جوایز از طریق بانک های عضو شتاب انجام می شود لطفا هنگام ثبت نام در محل نام معرف بنویسید
Paniz joon
www.pwinner.com

barandeye parsi bozorgtarin site pish bini mosabeghate varzeshi hamrah ba javayeze milioonibedoone ghore keshi
javayez az tarighe tamamiye bankhaye ozve shetab pardakht migardad.
lotfan dar hengam sabte nam dar mahale name moaref benevisid paniz joon

بیدل سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:14 http://http://alamdaarehossein.blogfa.com/

به نام خدا
سلام
واقعا خسته نباشی
وبلاگ به این قشنگی ندیده بودم....
مطالبت نغز و دلنشین و دوست داشتنی.
همیشه بهت سر میزنم
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد